۱۳۸۹ شهریور ۷, یکشنبه

14 ماهگی


خوب خبرهای جدید اینکه من درست دوروز بعد از جشن تولدم دو قدم راه رفتم و حالا هم می‌تونم خوب راه برم. 5 تا هم دندون درآوردم الان قدم 76 سانتی‌متره و وزنم 9.5 کیلوگرم. و بسیار هم خوش‌تیپم. می گید نه عکس‌هام رو نگاه کنید:



لپ‌تاپ بابا سیاوش یکی‌ از محبوب‌ترین اسباب‌بازی‌های منه. در ضمن همین دیروز موفق شدم با دندونم سیم موسش رو قطع کنم.


وسیله ورزشی مامی هما هم اسباب‌بازی خوبیه. در ضمن اونی که تو دستمه گوشی موبایل قدیم مامی هما است که اونم از اسباب‌بازی‌های محبوب منه.


نشستن تو روشویی هم خیلی کیف داره.


خوش خنده هستم. خوشبختم.

و البته که من عاشق آب‌بازی هستم.




۱۳۸۹ تیر ۵, شنبه

جشن تولد یک‌ساله‌گی


این عمه من معلوم نیست چرا این‌قدر سرش شلوغه. اصلا حواسش نیست که باید عکس‌های جدید من رو بگذاره توی وبلاگ. تولد من اول تیر بود. ولی چون وسط هفته بود پنج‌شنبه سوم تیر برام جشن گرفتن.


می‌بینید چه کیک خوشگلی دارم؟




از دیدن این همه شمع خیلی هیجان‌زده شدم.




یک ساله که ما یک خانواده سه‌نفری هستیم.



با مامان نسیم خوشگلم.


با بابا سپهر، رونوشت برابر اصل.


با مامی هما، مادربزرگ پدری.


با مامان آتی، مادربزرگ مادری


با بابا اصغر، پدربزرگ مادری


با بابا سیاوش، پدربزرگ پدری



با عمه ساناز



در حال بازی با سیب و هلو


من خوش‌خنده و خوش‌اخلاقم


کی حواس من رو پرت کرده موقع گرفتن عکس پرسنلی با کراوات و پیراهن مردونه؟ هان؟ کی بوده؟


نگفتم خوش‌خنده‌ام!


دارم شام می‌خورم با ماست!


نماینده‌گان سه‌نسل توی آشپزخانه

من و مامانم و عمه‌ساناز




من رو تازگی دکتر نبردن که آخرین قد و وزنم رو بهتون بگم. اما از وقتی چهاردست‌وپا راه می‌رم یه‌کمی لاغر شدم در عوض قدم بلند شده. یعنی همچین خوش‌تیپ شدم. توی عکس‌ها هم که ملاحظه می‌کنین.


۱۳۸۸ دی ۲۴, پنجشنبه

روروئک















من دیروز رفتم خونه عمه سانازم مهمونی. کلی هم دلبری کردم بعد هم با مامان و بابام رفتیم روروئک خریدیم. ببینین چه کیفی دارم می کنم با کشف کردن دکمه های روروئکم.


۱۳۸۸ دی ۴, جمعه

تولد نیم سالگی


من شش ماهه هستم. وزنم 8 کیلوگرم است و قدم 70 سانتی متر. برای خودم آقایی شدم.






شب یلدا تولد شش ماهگی یا همون نیم سالگی من بود.























من دارم می خندم روی تشکی که از اول به دنیا اومدنم روش عکس دارم. حالا معلوم می شه چقدر بزرگ شدم.




من و عمه ساناز. چقدر هم عمه ام خوشحاله که منو بغل کرده.











کلاه منگوله دار خوشگل و البته با لباس آستین کوتاه.
















این عکس در مخالفت با حجاب اجباری گرفته شده!!!! بعله حتی منم مجیدم.





من با مامان و بابام و بابا اصغر و مامان آتی (مامان بزرگ و بابابزرگم) رفته بودم مشهد. موقع برگشتن از بندر ترکمن برام لباس ترکمنی خریدن که فعلا برام بزرگه. تو این عکس هم خودم چوب لباسی رو گرفتم!!! بعله ما اینیم.




۱۳۸۸ آبان ۳۰, شنبه

ماه ششم زندگیم را شروع می‌کنم







عکس دسک‌تاپ کامپیوتر بابا سیاوش!!!











من خیلی خوشگل می‌خندم و دائم با دستام بازی می‌کنم.

















































تو این عکس ‌ها تازه برای اولین بار غذا خوردم.







چه لمی دادم تو بغل بابا سپهرم! چه ژستی گرفتم که بابابزرگم ازم عکس بگیره!
این عکس دسک‌تاپ کامپیوتر عمه سانازمه!!!























من توی خواب خیلی خیلی نازم؛ نه؟

















دارم تلفنی با مامان عاطی (مامان مامانم) صحبت می‌کنم!!!






یادتون میاد عمه‌ام یه کلاه و شال‌گردن برام بافته بود؟ بهم میاد؟





خوب من از فردا شش ماهگی رو شروع می‌کنم. الان وزنم هفت کیلو نیمه و قدم 66 سانتی‌متر. غذا خوردن رو با خوردن لعاب برنج شروع کردم و قراره به زودی در روز یک وعده از غذای روزانه‌ام رو به جای شیر مامانم فرینی بخورم.