۱۳۸۸ مهر ۵, یکشنبه

تولد بابام

امروز تولد بابا سپهرمه.
پنج شنبه مامان بزرگ و بابابزرگ و عمه سانازم اومده بودند خونه ما برای تولد بابام. اما همه دلشون کباب شد. چون من مریض بودم! سرماخوردگیم خوب شده بود ولی آنتی بیوتیکهایی که خورده بودم حسابی معده ام رو ریخته بود به هم انقدر گریه کردم که مامان و بابا و بابابزرگ برم داشتن و بردن بیمارستان تخصصی کودکان. یکی از دوستان مامانم هم اسمش سپیده جونه باهامون اومد که راحت بیمارستان رو پیدا کنیم. البته من تا نشستم تو ماشین حالم بهتر شد و آروم شدم و شروع کردم به دلبری. دکترم گفت حرکتهای ماشین برام خوبه ولی بقیه معتقدن من عاشق سپیده جون شدم و از دیدنش خوشحال شدم که حالم بهتر شده.

خلاصه که عمه ام اصلا نتونست از من با کلاه و شالگردن عکس بگیره. عمه کلاه و شال گردن سفیدم رو همون شب تموم کرد و یه شالگردن قرمز رو شروع کرد! ظاهرا دوباره پاییز شده و موتور بافندگی عمه خانوم روشن شده!

۳ نظر:

  1. اولين باره ميام اينجا اولا مبارك باشه دوما حالا ميفهمم عمه هام چقدر دوسم دارن!..شاد باشيد با اين كوچولوي شيرين

    پاسخحذف
  2. بردیا جون، نبینم مریض بشی. تولد بابا مبارک. بهش از قول من خیلی تبریک بگو.

    خدائیش دست عمه ساناز درد نکنه...

    قربونت
    عمو شایان

    پاسخحذف
  3. چه عالی که بچه ها "دانای کل" هستند.

    پاسخحذف